چهل سال اسماعیلیه بعد از وفات حسن صباح
استادصباح استادصباح


بعد از حسن صباح، کیا بزرگ امید «وفات 532 ق / 1138 م» که از جانب وی در قلعه لمسر حاکم بود، در الموت به قدرت رسید. جانشین او، پسرش، محمد بن بزرگ امید «وفات 557 ق / 1162 م» شد و این پدر و پسر در مدت نزدیک به چهل سال پس از وفات حسن صباح بر سراسر سازمان اسماعیلیه فرمان راندند. در این مدت، تعداد زیادی از ترورهای سیاسی به دستور این دو و توسط فداییان انجام گرفت که قتل دو خلیفه عباسی، المسترشد «529 ق / 1135 م»، پسرش الراشد «532 ق / 1138 م» و نیز قتل معین الدین، وزیر سلجوقی «521 ق / 1127 م» از جمله این ترورها بود. در این میان، سلاجقه بارها الموت را محاصره کردند و در قلع و قمع اسماعیلیه سعی فراوانی مبذول داشتند، اما تقریباً هرگز توفیقی حاصل نکردند. بالاخره جانشین محمد بن بزرگ امید، که نزد این قوم «حسن علی ذکره السلام» خوانده می‏شد، آغاز دور قیامت را که با قیام آن، تکلیف شرعی از روی دوش مردم برداشته می‏شد، اعلام کرد و خود را امام و از اولاد نزار خواند. تا این که سرانجام در ماه رمضان 557 ق / اگست 1162 م با الزام پیروانش به غنا و شرابخواری، دوره جدیدی که متضمن الغاء ظواهر و احکام دین بود را اعلام داشت. بازگشت به شریعت حسن علی، مردم را وادار به اباحه می‏کرد و هر کسی را که در این دور به رعایت حکم شریعت بر می‏خاست، مستوجب قتل و رجم «= سنگسار» می‏شمرد. سرانجام پس از او، پسرش محمد، راه پدر را دنبال کرد تا این که مسموم شد و دار فانی را وداع گفت. «607 ق / 1210 م». پسر محمد، جلال الدین حسن نیز که بعد از او خداوند الموت شد، از همان آغاز، پیروان خود را از الحاد و اباحه گری، که دو سلف پیشینش، مردم را بدان ترغیب می‏کردند، بر حذر داشت. این بازگشت به شریعت، از طرفی برای حفظ علاقه و ایمان مؤمنان واقعی بود که از روی اخلاص، تسلیم «تعلیم» و «حکم» امام شده بودند و با شور و علاقه خود را موظف به اجرای فرامین بی چون و چرای امام می‏دیدند. در حقیقت، اگر بزرگان و داعیان اسماعیلیه در مراتب بالا خود را در رفع شریعت، انکار ظاهر و احکام دین قائل به حق می‏دانستند، ولی در مقابل رفیقان و طرفدارانشان که به خاطر نوعی کمال در اندیشه دینی، مجذوب آنان می‏شدند، عقاید اصلی خود را از آنان پنهان می‏کردند. البته چون این اعلام ظاهری، از سوی تندروان اسماعیلیه غیر قابل تحمل بود، به همین دلیل جلال الدین حسن توسط خواهر و همسرانش با زهر به هلاکت رسید 618 ق / 1221 م.
کودکی نه ساله خداوند الموت با مرگ جلال الدین، پسرش علاء الدین که کودکی نه ساله بود خداوند الموت و فرمانروای اسماعیلیه شد. وی بعدها حالتی شبیه به مالیخولیا پیدا کرد که او را به سوی استبداد و خشونت بی حد سوق داد. علاء الدین با مرگ پدر، قاعده اباحه گری و الحاد را بار دیگر برقرار ساخت. در این بین چند سالی را هم که خواجه نصیر طوسی در قلعه الموت می‏گذراند، ظاهراً در ایام فرمانروایی علاء الدین بود که به خواجه علاقه و احترام زیاد نشان می‏داد. علاء الدین در اواخر عمر، با پسر بزرگش رکن الدین خور شاه درگیر منازعه‏ای شد که در پیامد آن، چون تصمیم گرفت او را از امامت معزول نماید، بزرگان اسماعیلی نپذیرفتند و گفتند که اعتبار از نص اول «نخستین اعلام آشکار برای امامت بعد از خود» همچنان درست و صحیح است. سرانجام مدتی بعد علاء الدین به دست قاتلانی ناشناس کشته شد «653 ق / 1255 م» و رکن الدین خورشاه، جای او را گرفت. اما طولی نکشید که هلاگو خان، نواده چنگیز، بار دیگر لشکر مغولان را به خراسان آورد و در نخستین اقدامش، فتح قلاع اسماعیلیه را مد نظر و اهتمام خویش قرار داد. از این رو در مقابل سپاه هلاگو، تسلیم تنها راه چاره باقی ماند و به این ترتیب قلعه الموت در 655 ق / 1257 م« سقوط کرد و به افسانه تسخیر ناپذیری آن، پایان داده شد. فهرست رهبران الموت: 1 - حسن صباح 464 - 518 ق / 1071 - 1124 م 2 - کیا بزرگ امیر رودباری 518 - 532 ق / 1124 - 1138 م 3 - محمد بن بزرگ امید 532 - 557 ق / 1138 - 1162 م 4 - حسن بن محمد 557 - 561 ق / 1162 - 1166 م 5 - محمد بن حسن 561 - 607 ق / 1166 - 1210 م 6 - جلال الدین حسن 607 - 618 ق / 1210 - 1221 م 7 - علاء الدین بن جلال الدین 618 - 653 ق / 1221 - 1255 م 8 - رکن الدین خورشاه 653 - 655 ق / 1255 - 1257 م . حسن صباح 518- 464 ق / 1124-1071م حسن صباح از داعیان فرقه نزاریه و مؤسس فرقه صبّاحیه در خراسان است. وی از قبیله حمیر بود، برخی گفته‏اند پدرش صبّاح از یمن به کوفه و از آن جا به قم و ری رفت که حسن در شهر ری ولادت یافت. حسن در ری به دعوت چند تن از باطنیان، علی الخصوص «مؤمن» که از جانب عبدالملک عطّاش در ری مأمور دعوت بود، حسن را برای این دعوت مناسب تشخیص داد به همین دلیل به او نیابت داد و از وی خواست تا به مصر برود. حسن در 469 ق / 1076 م، در عهد خلیفه المستنصر فاطمی راه مصر را در پیش گرفت و در 471 ق / 1078 م، به مصر رسید که نزدیک به یک سال و نیم در آن دیار اقامت داشت. در آن هنگام میان پیروان دو پسر مستنصر یعنی نزار و مستعلی اختلاف بود. نزار به نص اول و مستعلی به نص دوم جانشین پدر بودند که طرفداران آن دو در عهد مستنصر نیز با یکدیگر اختلاف داشتند. چون حسن طرفدار امامت نزار بود، در 473 ق / 1080 م به خراسان بازگشت و مدتی در خوزستان، اصفهان، یزد، کرمان، دامغان و دیگر نواحی سرگرم دعوت بود. در همان زمان وی، داعیانی به دیلمیان، برخی از نواحی کوهستان طبرستان و الموت فرستاد تا بسیاری از مردم اهالی آن جا را به مذهب خود درآورد. اقدام نظام الملک در دستگیری حسن صباح فعالیت شدید حسن باعث شد تا نظام الملک وزیر اقدام به دستگیری او کند. چون حاکم ری مأمور این کار بود، از این رو حسن؛ از نزدیک شدن به این شهر اِبا داشت. چون داعیان او در اطراف قزوین و در کوههای دیلمان سرگرم تبلیغ بودند به همین دلیل به آن نواحی رفت که بسیاری از مردم آن جا نیز به سبب زهد و تقوای او، به مذهبش گرایش یافتند. حسن با مکر و حیله کارگزار قلعه الموت «علوی مهدی» را از قلعه بیرون و سه هزار دینار بهای قلعه را به حاکم گردکوه دامغان «رئیس مظفر مستوفی» که دعوت حسن را پذیرفته بود، پرداخت. تاریخ فتح قلعه الموت تاریخ فتح قلعه الموت را ششم رجب سال 483 ق / سوم سپتامبر 1090 م نوشته‏اند. از این تاریخ به بعد حسن دامنه دعوت خود را توسعه داد، اگرچه تا آن هنگام بسیاری از مردمان را در نواحی مختلف به مذهب خویش درآورده بود، لیکن اهمیت واقعی کار او از فتح قلعه الموت آغاز شد. حسن نه تنها قلعه الموت، بلکه در نقاط مختلف، قلاع دیگری را به دست آورد که توانست به این طریق موقعیت خود را در خراسان تحکیم نماید.
قتل خواجه وزیر با آن که دولت سلجوقی از همان آغاز به دعوت حسن، متوجه خطرهای این دعوت شده بود و سردارانی را برای برانداختن اسماعیلیان الموت و قهستان فرستاده بود، لیکن موفقیتی در این زمینه به دست نیاورد. قتل خواجه وزیر در صحنه نزدیک نهاوند خنجر یکی از فداییان اسماعیلی، شهرت صبّاحیان را عالمگیر کرد. بعد از نظام الملک نیز دو پسرش احمد در بغداد و فخرالملک در نیشابور به ضرب خنجر فداییان حسن، از پای درآمدند و در این میان بسیاری از رجال نیز که با آنان مخالفت می‏کردند، توسط فداییان ترور شدند. حسن صباح پس از موفقیتهای بزرگ در شب چهارشنبه 26 ربیع الآخر سال 518 ق / 11 جون 1124 م، درگذشت. او مردی زاهد، پاکدامن و دیندار بود که دو پسر خود را به بهانه‏های کوچک مذهبی همچون شرابخواری به قتل رساند تا هیچ کس چنین تصور نکند که قصد حسن، تحصیل قدرت و سلطنت برای فرزندانش بوده است. به همین سبب جانشینی خود را به «کیا بزرگ امید» که در زمان حیات حسن خداوند لمبسر بود واگذار کرد. اسماعیلیه پس از سقوط قلعه الموت 655 ق / 1257 م با آن که بازماندگان این قوم پس از سقوط قلعه الموت در 655 ق / 1275 م، پسر کوچک رکن الدین را بعد از وی به امامت شناخته و در مدت بیست سال بعد هم، یک بار الموت را برای مدتی کوتاه به چنگ آوردند «674 ق / 1275 م» ولی با این وجود قدرت وحشت انگیز آنها با سقوط الموت خاتمه پیدا کرد. این تسخیر مجدد قلعه بنا بر روایات به دست پسر رکن الدین خورشاه انجام شد که وی را نو دولت خواندند - در نسب واقعی او با خورشاه تردید است. پسر دیگری به نام شمس الدین محمد را هم به رکن الدین خورشاه نسبت داده‏اند که بر طبق روایات در تبریز و به سال 710 ق / 1310 م، درگذشت، گفته می‏شود که وی برای مدتی امام قم بود، حتی برخی او را به اشتباه با شمس تبریزی محبوب و مرشد مولانا جلال الدین رومی، خلط کرده‏اند. مع هذا، پس از شمس الدین محمد، دو تن از اخلافش مدعی امامت قم شدند، که اختلاف آنها، نزاریه را به دو گروه جداگانه؛ مؤمن شاهی و قاسم شاهی تقسیم کرد. ظاهراً این شاخه نیز تکرار ماجرای وارد شدن نص دوم بر نص اول به وسیله شمس الدین محمود بود. به هر حال بعد از این تفرقه، تعداد امامان این قوم و ترتیب آنها در روایات اسماعیلیه به طوری متفاوت، و ظاهراً دستخوش تصرف و تحریف شد. به طوری که اکثر این امامان نیز به تدریج به ملک صوفیان درآمدند و رابطه پیروانشان با آنها، رابطه مرید و مرادی شد . ظاهراً گروه مؤمن شاهی که بعدها محمد شاهی نیز خوانده شدند در همان نواحی البرز باقی ماندند که اسماعیلیه بدخشان هم به آنها پیوستند. از طرفی گروه قاسم شاهی بیشتر در حوالی یزد، کاشان، محلات، و خراسان باقی ماندند که شهر انجدان نزدیک محلات، دست کم از عهد تیمور پایگاه امام آنها بود. برخی از امامان این فرقه نیز در عهد صفویه با خاندان سلطنتی خویشاوندی پیدا کردند، اما همچنان به عنوان شیخ صوفی بودند که با پیروان خود رابطه داشتند. مع هذا عنوان میرزا در دنبال نام بعضی از آنها حاکی از انتسابشان به صوفیه به نظر می‏رسد. مقابر این ائمه در انجدان همچنان باقی است که لوح قبر آنها نیز به طرح تاریخ آنها کمک می‏کند. از اواخر عهد صفوی، مقّر امامان این قوم از انجدان به کهک کرمان منتقل شد - گاه شهر بابک و گاه گواشیر. از آخرین ائمه مستور این سلسله ابولحسن خان کهکی معروف به ابوالحسن شاه، در عهد کریمخان زند است که حکومت کرمان را داشت و از جانب پیروانش، آقا خان خطاب می‏شد. بعد از وی، پسرش، شاه خلیل الله مدتی در کهک و سپس در یزد اقامت کرد، اما در یک شورش محلی جان خود را از دست داد. در مقابل محمد حسن خان پسر او، مورد دلجویی فتحعلی شاه قرار گرفت. و دختر فتحعلی شاه به همراه لقب آقا خان و حکومت قم و محلت به او سپرده شد. محمد حسن خان، بعدها به حکومت کرمان رسید که چندی بعد از آن در 1252 ق / 1836 م، نیز معزول شد. در 1256 ق / 1840 م، او داعیه شورش یافت تا این که سرانجام به هند رفت از آن پس، ائمه قاسم شاهی از مستوری بیرون آمدند.
فرهنگ و هنر حکومت و تعالیم اسماعیلیه از آغاز تا امروز انشعابها و تحولهای قابل ملاحظه‏ای پیدا کرده است. به طوری که بقایای آن قوم، امروز، در افغانستان وایران، اقلیتی آرام، سر به راه و دوستدار فرهنگ و هنر هستند. در صورتی که در طی تاریخ گذشته، از آغاز دعوت، این قوم غالباً مایه وحشت یا نفرت مردم بوده‏اند . به علاوه انتساب قرمطیان به آنها نیز عامل عمده دیگری در افزونی شهرت آنها به الحاد شد. این امر که گه گاه ایشان را با زنادقه، خرمدینان، سرخ جامگان و پیروان مقنع همانند خوانده‏اند، تا حدی به دلیل توهم و مدت آنها با قرمطیان بوده است. در طول فعالیتهای این فرقه، بارها در رد اقوال آنها، کتابها تألیف شد که فضایح الباطنیه امام محمد غزّالی از مهمترین آنها به شمار می‏رفت. اکثریت مسلمانان، در تمام آن مدت و بعد از آن، فرقه اسماعیلیه را به الحاد و گرایشهای اباحی منسوب می‏کردند، به همین دلیل نام آنها، به علت شهرت یک دسته از این فرقه به عنوان حشانین، در اروپای عهد صلیبی و بعد از آن مرادف آدم کشی تلقی می‏شد.
June 26th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
مسایل تاریخی